-
my random thoughts
دوشنبه 18 آذر 1398 23:40
چرا به فشن آقایون کمتر پرداخته شده؟ اگه یه کانال یوتیوب میشناسید که به این مسائل میپردازه لطفا به من معرفی کنید.آرشیو پی دی اف هام رو میخوام از تلگرام منتقل کنم به یه وبلاگی چیزی فکر میکنم اینجوری خیلی بهتر باشه.سه هفته بیشتر به امتحانا نمونده و من اصلا حوصله درس خوندن ندارم. نه تنها حوصله بلکه انگیزه هم ندارم. همسایه...
-
آزکابان یا ایران؟
شنبه 2 آذر 1398 19:58
اینترنت وصل شد ولی من خوشحال نیستم بلکه عصبانی ام. خیلی هم عصبانی ام. حس زندانی ای رو دارم که بی گناه بوده و الان آزاد شده. منتظر زمان مناسب ام که انتقام بگیرم. با تمام وجود ازشون متنفرم.
-
هیچ وقت نگو دیگه بدتر از این نمیشه
پنجشنبه 30 آبان 1398 00:59
واقعا فکر نمیکردم یه وقت بشه که سقف آرزو هام پیدا کردن پی دی اف کتابای انگلیسی باشه یا مثلا هیچ وقت فکر نمیکردم با پیدا کردن یه موتور جست و جو گر ایرانی که بد کار نمیکنه گریه کنم (شما هم استفاده کنید خیلی بهتر از اون پارسیجو مسخره اس: اینجا ) یه داستان نقل شده از پدر بزرگم خیلی سوررئاله ولی چیزی که یادمه رو تعریف...
-
افکار خودکشی مثل سایه من رو دنبال میکنه
سهشنبه 28 آبان 1398 23:34
چقدر با افسردگی مبارزه کرده بودم و تونسته بودم خودم رو از چنگالش در بیارم...یه شبه همه اش پَر... اینترنت... پر... اَپلای...پر...آرزو...پر جمعه میرم دم دانشگاه تهران با یه چهار لیتری بنزین و یه فندک دم در نماز جمعه خودم رو میسوزونم نه نه جمعه خیلی دیره فردا میرم دم بیت رگم رو میزنم
-
هری پاتر انگلیسی
سهشنبه 28 آبان 1398 22:57
هرکی این پیام رو میبینه قسم میدم اگر پی دی اف انگلیسی کتابای هری پاتر رو داره یه جوری به دستم برسونه دارم دیوونه میشم روی تلگرام همشون رو داشتم ولی فعلا اینترنت تبدیل شده به عنترنت ☆☆☆☆☆☆☆ اپدیت پیدا کردم دوست خوبمون برام آپلود کرد اینجا پیداش کنید:...
-
هممون یه روز میمیریم ولی من میخوام الان بمیرم
سهشنبه 28 آبان 1398 22:47
روزام رو به امید اینکه یه روز بالاخره اپلای میکنم میرم از این خوک دونی شب میکردم ولی الان که اینترنت قطع شده و تقریبا مطمئنم دیگه وصل نمیشه واقعا امید دیگه ای ندارم برای زندگیم. کاش یکی بهم بگه کجا بیشتر آدم میکشن تا برم اونجا انقدر وایسم تا یه جوجه بسیجی ۱۶ ساله بهم تیر بزنه و من خلاص شم.
-
سلام آرمین هستم
سهشنبه 28 آبان 1398 21:18
حوصله نوشتن ندارم. همیشه اینطور نبودم. این رو من نمیگم دفتر های شعر و داستانی که سیاه کردم میگن. نه که حوصله نوشتن نداشته باشم ولی هروقت که میخوام بنویسم انگار ازدحام زیاد کلمات توی مغزم باعث میشه نتونه چیزی بیرون بیاد. انقدر توی سرم حرف هست که نمیدونم کدوم رو باید بگم و کدوم رو باید بنویسم. پس نه حرف میزنم نه چیزی...